ما بچه های خوب امیریه
نویسنده:
علیرضا نوری زاده
امتیاز دهید
✔ رمان «ما بچههای خوب امیریه» نوشتهی علیرضا نوریزاده از این دست آثار است. کتابی که در بطن روایت عاشقانهاش، روزهای پرالتهاب یک انقلاب میتپند. انقلابی که سایهی پهناورش را بر زندگی آدمهای بسیاری میگستراند و وقایعی غیر قابل پیشبینی را رقم میزند.
«ما بچههای خوب امیریه»، نقب نویسنده است به خاطرات کودکی و روزهای سراسر شور جوانیاش و روایتی تاریخی- داستانیست از آنچه او در مقام یک نویسنده- روزنامهنگار شاهدش بودهاست؛ از وصف ملاقاتهایش با شخصیتهای سیاسی و مذهبی گرفته تا شرح اعدامها و سرکوبهای پس از انقلاب. او دیدهها، تجربیات و خاطراتش را بر بستری از یک داستان عاشقانه گستراندهاست و در همان حال که از حقیقت به یغما رفتن انقلاب میگوید، با سفر به دنیای تخیل، قصهای میآفریند عجین با عشق و امید.
از متن کتاب:
تو میتوانستی اتفاق نیفتاده باشی، اگر چنین هم بود، من میبایستی تو را مییافتم، مهم نیست کجا، توی کوچه، عدلیه، کودکستان مستوفی، مدرسهی ایران، کافه نوبخت، قهوهخانهای تنها در مهاباد، در شب تلخ قزلقلعه، یا شاید درکوچهی اطهری، وقتی نیمهشبان ضربههای انگشت مرا به در، تنها تو میشنیدی.
میتوانستی اتفاق نیفتاده باشی، و من از روی سنگفرشهای دانشکده حقوق تا خیابان امیر اسماعیل سامانی «دوشنبه» و یک نفس ندویده بودم و روزهی دیر و دور را بالای پلههای مدرسه الغبیک در «بخارا» نشکسته بودم.
تو اما آمدی و همه متن را پُر کردی...
بیشتر
«ما بچههای خوب امیریه»، نقب نویسنده است به خاطرات کودکی و روزهای سراسر شور جوانیاش و روایتی تاریخی- داستانیست از آنچه او در مقام یک نویسنده- روزنامهنگار شاهدش بودهاست؛ از وصف ملاقاتهایش با شخصیتهای سیاسی و مذهبی گرفته تا شرح اعدامها و سرکوبهای پس از انقلاب. او دیدهها، تجربیات و خاطراتش را بر بستری از یک داستان عاشقانه گستراندهاست و در همان حال که از حقیقت به یغما رفتن انقلاب میگوید، با سفر به دنیای تخیل، قصهای میآفریند عجین با عشق و امید.
از متن کتاب:
تو میتوانستی اتفاق نیفتاده باشی، اگر چنین هم بود، من میبایستی تو را مییافتم، مهم نیست کجا، توی کوچه، عدلیه، کودکستان مستوفی، مدرسهی ایران، کافه نوبخت، قهوهخانهای تنها در مهاباد، در شب تلخ قزلقلعه، یا شاید درکوچهی اطهری، وقتی نیمهشبان ضربههای انگشت مرا به در، تنها تو میشنیدی.
میتوانستی اتفاق نیفتاده باشی، و من از روی سنگفرشهای دانشکده حقوق تا خیابان امیر اسماعیل سامانی «دوشنبه» و یک نفس ندویده بودم و روزهی دیر و دور را بالای پلههای مدرسه الغبیک در «بخارا» نشکسته بودم.
تو اما آمدی و همه متن را پُر کردی...
آپلود شده توسط:
.hanieh
1398/12/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ما بچه های خوب امیریه